کد مطلب:28773 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:147

روانه کردن عبد اللَّه بن عبّاس به سوی خوارج












2671. امام علی علیه السلام - برگرفته سفارش او به عبد اللَّه بن عبّاس، آن گاه كه وی را برای دلیل آوری، نزد خوارج فرستاد:با آنان، به قرآنْ در نیاویز، كه قرآن [ معانی مختلف را] در بردارد و وجه ها[ ی گوناگون] را تاب می آورد؛ تو می گویی و آنان هم می گویند [ و هر دو به قرآن، استدلال می كنید، بی آن كه سود دهد]؛ لیكن با آنان به سنّت استدلال كن، كه ایشان از آن گریزی ندارند.[1].

2672. الفتوح - در بیان ماجرای شُرات (از گروهك خوارج) و شورش ایشان بر علی علیه السلام -:علی علیه السلام در كوفه به انتظار پایان مهلت مقرّر میان خود و معاویه بود تا دیگر بار با شامیان به جنگ پردازد. در این حال، گروهی از اصحاب خاصّ او از زاهدپیشگان عابد و پوشندگان كلاهِ عبادتگران، با چهار هزار سوار از كوفه بیرون شدند و انسجام یافتند و به ستیز با علی علیه السلام پرداختند و گفتند:داوری تنها از آنِ خداست؛ و آن كس را كه از خدای سرپیچد، اطاعت نتوان كرد.

نزدیك به هشت هزار مرد [ جنگی] كه با آنان هم اندیشه بودند، به ایشان گرویدند؛ و آن گروه، سپاهی با دوازده هزار نیرو فراهم آوردند و روان گشتند تا به حروراء درآمدند، حال آن كه عبد اللَّه بن كوّاء را به فرماندهی برگزیده بودند.

علی علیه السلام، عبد اللَّه بن عبّاس را فرا خواند و او را به سوی ایشان روانه ساخت و گفت:«ای ابن عبّاس! به سوی این گروه روان شو و بنگر كه آنان بر چه اندیشه اند و از چه روی گِرد آمده اند».

پس ابن عبّاس به سویشان روی نهاد، چندان كه به ایشان رسید و در دیدرَس ایشان آمد و یكی از آنان، او را ندا داد و گفت:وای بر تو ابن عبّاس! آیا همانند رفیقت، علی بن ابی طالب، به پروردگار خویش كفر ورزیده ای؟

ابن عبّاس گفت:مرا یارای آن نیست كه با همه شما سخن گویم؛ پس بنگرید كه كدام یك از شما به مقصدتان آگاه تر است تا او نزد من آید و با وی سخن گویم.

آن گاه، یكی از ایشان به نام عتّاب بن اَعوَر ثَعْلَبی برون آمد و رویاروی ابن عبّاس ایستاد؛ و گویی كه قرآن پیشِ چشمانش قرار دارد، به سخن گفتن و دلیل آوری و گفتار طبق دلخواه خویش پرداخت.

ابن عبّاس سكوت گزیده بود و هیچ نمی گفت. چون وی از سخن باز ایستاد، ابن عبّاس به وی نزدیك شد و گفت:می خواهم برای تو مَثَلی بزنم؛ اگر اندیشه وری، در آن بیندیش!

آن خارجی گفت:آنچه در نظر داری، بگو!

ابن عبّاس به او گفت:مرا خبر ده كه آیا می دانی این سرزمین اسلامی از آنِ كیست و چه كس آن را بنا نهاد؟

آن خارجی گفت:آری؛ این سرزمین، از آنِ خدای عزوجل است و او، آن را برای پیامبرانش و اطاعتگرانش بنا نهاد و سپس پیامبرانش را برانگیخت تا امّت ها را فرمان دهند كه جز خدا را نپرستند. گروهی ایمان آوردند و گروهی كفر ورزیدند؛ و واپسین پیامبری كه خدا برانگیخت، محمّد بود.

ابن عبّاس گفت:راست گفتی. امّا خبرم ده آن گاه كه محمّدصلی الله علیه وآله در سرزمین اسلام برانگیخته شد و آن را همانندِ دیگر پیامبران، بنا كرد، آیا بنیان آن را استوار ساخت و حدودش را تبیین فرمود و امّت را از راه ها و راهكارها و شریعت های اَحكام و نشانه های دین خود آگاه ساخت؟

خارجی گفت:آری؛ محمّد چنین كرد.

ابن عبّاس گفت:اكنون مرا خبرده آیا محمّدصلی الله علیه وآله در میان این امّت باقی ماند یا از آن رحلت كرد؟

خارجی گفت:آری؛ از آن رحلت كرد.

ابن عبّاس گفت:مرا خبرده آیا آن گاه كه وی رحلت كرد، این بنا كاملاً استوار شده و حدودش سراسر تبیین گشته بود یا ویرانه و غیرآباد بود؟

خارجی گفت:بلكه در حالی رحلت كرد كه بنایش كاملاً استوار، حدودش آشكار، و نشانه هایش بر پا بود.

ابن عبّاس گفت:اینك راستی گفتی. پس خبرم ده آیا محمّد صلی الله علیه وآله را كسی بود تا پس از وی به آباد سازی این سرزمین پردازد یا نه؟

خارجی گفت:آری؛ او یاران، خاندان، جانشین و نسلی داشت كه پس از وی به آبادسازی این سرزمین پردازند.

ابن عبّاس گفت:چنین كردند یا نه؟

خارجی گفت:آری؛ چنین كردند و این سرزمین را پس از او آباد ساختند.

ابن عبّاس گفت:اكنون خبرم ده كه آیا امروز این سرزمین پس از وی همان گونه است كه او با آبادانی كامل و حدود استوار از خود به جای نهاد، یا ویران است و حدود آن كنار نهاده شده است؟

خارجی گفت:همین است:ویران است و حدودش كنار نهاده شده.

ابن عبّاس گفت:آیا خاندان وی این ویرانی را سبب گشته اند یا امّتش؟

گفت:امّتش.

ابن عبّاس گفت:تو از جمله امّتی یا خاندان؟

گفت:از امّتم.

ابن عبّاس گفت:ای عَتّاب! اینك مرا خبر ده چگونه امید رهایی از آتش را داری، حال آن كه در زمره امّتی هستی كه سرزمین خدا و پیامبرش را ویران كرده و حدودش را كنار نهاده است؟

خارجی گفت:إنّا للَّه و إنّا الیه راجعون! دریغا ای ابن عبّاس! به خدا سوگند، آن قدر تدبیر ورزیدی تا مرا در تنگنایی بزرگ افكندی و [ پذیرش دلیل و ]حجّت را بر من لازم ساختی، چندان كه مرا از كسانی قرار دادی كه سرزمین خدا را ویران ساخته اند. امّا دریغا ای ابن عبّاس! چگونه می توانم از تنگایی كه در آن افتادم، رهایی یابم؟

ابن عبّاس گفت:راه چاره آن است كه بكوشی تا ویرانی های امّت در سرزمین اسلام را آباد سازی.

گفت:رهنمودم دِه كه چگونه می توان در این راه كوشید.

ابن عبّاس گفت:نخستین وظیفه ات آن است كه بدانی چه كسی در ویران ساختن این سرزمین كوشیده، تا با وی دشمنی ورزی و دریابی چه كس آبادسازی اش را می خواهد، تا او را به دوستی گیری.

گفت:ای ابن عبّاس! به خدا سوگند، در این هنگامه، هیچ كس را نمی شناسم كه آبادسازیِ سرزمین اسلام را دوست بدارد، جز پسر عمویت، علی بن ابی طالب؛ اگر نبود كه وی عبد اللَّه بن قیس (ابو موسی اشعری) را در حقّی كه از آن خودش بود، حقّ داوری داد.

ابن عبّاس گفت:دریغا تو را ای عَتّاب! ما داوری را در كتاب خدای عزوجل یافته ایم؛ كه همو فرموده:«فَابْعَثُواْ حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهِ ی وَحَكَمًا مِّنْ أَهْلِهَآ إِن یُرِیدَآ إِصْلَحًا یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُمَآ؛ [2] داوری از كسانِ مرد و داوری از كسانِ زن برگزینید. اگر آن دو را قصد اصلاح باشد، خدا میانشان موافقت پدید می آورَد»؛ و نیز فرموده است:«یَحْكُمُ بِهِ ی ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ؛ [3] دو عادل از شما به آن حكم كنند».

پس خوارج از هر سوی صدا برآوردند و گفتند:[ ای ابن عبّاس!] گویا نزد تو، عمرو بن عاص از جمله عادلان است؛ حال آن كه می دانی وی در دوران جاهلیّت از سرانِ [ كفر] و در روزگار اسلام، از دنباله ها [ ی كافران] و دنباله بُریده ای فرزند دنباله بُریده ای دیگر بود[4]، در زمره آنان كه با محمّد جنگیدند و امّتش را پس از وی به آشوب كشاندند.

سپس ابن عبّاس گفت:ای مردم! عمرو بن عاص داورِ [ ما] نبود. پس چرا با وی بر ما استدلال می كنید؟ او تنها داور معاویه بود و به راستی، امیر مؤمنان علی بر آن بود كه مرا به داوری بفرستد و من داورِ او باشم؛ امّا شما از امر او سر باز زدید و گفتید:ما ابو موسی اشعری را برگزیدیم.

این در حالی بود كه - به جانم سوگند - ابو موسی از لحاظ شخصیتی و هم نشینی با پیامبرصلی الله علیه وآله و اسلام و پیشینه، وضعی پسندیده داشت، جز این كه فریب خورد و گفت آنچه را گفت. امّا نیرنگ عمرو بن عاص به ابو موسی هم برای ما الزام آور نیست. پس پروردگارتان را پروا ورزید و به حال اطاعت از امیر مؤمنان كه بر آن بودید، بازگردید، كه او گر چه از طلب حقّش بازنشسته، در انتظار سرآمدنِ مهلت است تا به جنگ با آن گروه بازگردد. و علی، كسی نیست كه از [ طلب ]حقّی كه خداوند برایش مقرّر فرموده، بازنشیند.

خوارج، بانگ برآوردند و گفتند:هیهات ای ابن عبّاس! ما از پسِ امروز، هرگز علی را بر نمی گماریم. پس به سوی او بازگرد و به وی بگو كه خود، نزد ما آید تا با وی به استدلال پردازیم و سخنش را بشنویم و او نیز سخن ما را بشنود؛ باشد كه ما از او سخنی بشنویم كه سبب شود تا از عزم خود برای جنگ با وی روی گردانیم.

پس عبد اللَّه بن عبّاس به سوی علی علیه السلام روان شد و آنچه را گذشته بود، به وی خبر داد.[5].

2673. شرح نهج البلاغة - به نقل از عمر، غلام غفره:آن گاه كه علی علیه السلام از صفّین به كوفه بازگشت، خوارج بر پا شدند و گرد آمدند و به صحرایی در كوفه با نام «حروراء» روان شدند و ندا در دادند:داوری تنها از آنِ خداست، گر چه مشركان نخواهند. هَلا كه علی و معاویه، دیگران را در حكم خدا شریك ساخته اند!

پس علی علیه السلام، عبداللَّه بن عبّاس را به سوی آنان روان ساخت و او در كار ایشان اندیشید و با آنان سخن گفت و سپس نزد علی علیه السلام بازگشت. علی علیه السلام او را گفت:«چه دیدی؟»

ابن عبّاس گفت:به خدا سوگند، نمی دانم آنان چیستند!

علی علیه السلام به او گفت:«آیا ایشان را منافق یافتی؟».

گفت:خدای را سوگند، نشانِ منافقان در سیمای آنان پیدا نیست. میان پیشانی هایشان اثر سجده باقی است و قرآن را تأویل و تفسیر می كنند.

علی علیه السلام گفت:«مادام كه خونی نریخته اند یا مالی غصب نكرده اند، آنان را به حال خود گذارید». سپس به آنان پیغام فرستاد:«این كار چیست كه بدان پرداخته اید و در پی چه هستید؟».

گفتند:می خواهیم كه ما و تو و همراهانمان در صِفّین، سه شب بیرون شویم و از كار داوران (عمرو بن عاص و ابو موسی اشعری) نزد خداوند توبه كنیم و سپس به سوی معاویه روان شویم و با او بجنگیم تا خداوند، میان ما و او داوری كند.

علی علیه السلام گفت:«پس چرا آن گاه كه داوران را برگزیدیم و از ایشان عهد ستاندیم و به آنان اختیار داوری دادیم، چنین نگفتید؟ چرا این را آن لحظه نگفتید؟».

گفتند:در آن حال، جنگ برای ما به درازا كشیده، دشواری ها شدّت گرفته، شمارِ مجروحان بسیار شده، و مَركَب و سلاح به پایان رسیده بود!

علی علیه السلام به آنان گفت:«آیا زمانی كه دشواری بر شما شدّت یافت، پیمان بستید و آن گاه كه آرام یافتید، گفتید:"پیمان می شكنیم"؟ همانا پیامبر خدا به پیمان خود با مشركان وفادار بود؛ شما از من می خواهید كه عهدم را بشكنم؟».[6].

2674. الكامل:دانشوران، به طرق مختلف، روایت كرده اند كه چون علی علیه السلام، عبد اللَّه بن عبّاس را برای مناظره نزد خوارج فرستاد، وی به آنها گفت:چه سبب شد كه بر امیر مؤمنان عصیان می ورزید؟

گفتند:حقّا كه او امیر مؤمنان بود، امّا آن گاه كه در دین خدا، داور برگزید، از ایمان بیرون شد. پس باید بعد از اقرار به كفر، توبه كند تا ما به سویش بازگردیم.

ابن عبّاس گفت:برای مؤمنی كه ایمانش به شك در نیامیخته، سزاوار نیست كه به كفر خود اقرار ورزد.

گفتند:او داور برگزید!

گفت:همانا خدای عزوجل در مسئله قتل صید، ما را به داوری امر فرموده و گفته است:«یَحْكُمُ بِهِ ی ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ...؛ دو عادل از شما در آن داوری كنند». پس چرا در [ مسئله] پیشوایی كه بر مسلمانان دشوار شده، چنین نباشد؟

گفتند:[ امّا] در این جا، داوری به زیان او بود و او از [ نتیجه] آن راضی نبود.

گفت:داوری همانند پیشوایی است. وقتی پیشوا فاسق شود، نافرمانی از او واجب می گردد. همین گونه اند داوران، كه هر گاه [ با حق] مخالفت ورزند، گفتارشان كنار نهاده می شود.

برخی از خوارج به یكدیگر گفتند:دلیل آوری قریش را، حجتی بر ضدّ خویش نسازید! این مرد از كسانی است كه خدای عزوجل درباره ایشان فرموده است:«بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ؛ [7] بلكه آنان مردمی ستیزه جویند». و نیز فرموده است:«وَ تُنذِرَ بِهِ ی قَوْمًا لُّدًّا؛ [8] تا قوم ستیزه گر را انذار دهی!».[9].

2675. الكامل:گردآمدگان در نُخَیله به ابن عبّاس گفتند:اگر علی بر حق بود، در آن شك نمی كرد و به داوری ناچار نمی شد. او را چه شد كه وقتی پیروز گشت، دشمن را به اسیری نگرفت؟

ابن عبّاس گفت:پاسخ را در باب داوری شنیدید. و امّا سخنتان درباره اسیر گرفتن؛ آیا شما مادرتان عایشه را به اسیری می برید؟

آنان انگشتانشان را در گوش هاشان نهادند و گفتند:ای ابن عبّاس! تیزیِ زبان خود را از ما وا گیر، كه [ بسیار] تیز است و به گاه استدلال، به اعماق نفوذ می كند.[10].

2676. تاریخ الطبری - به نقل از عمارة بن ربیعه، در بیان جریان خوارج -:علی علیه السلام، ابن عبّاس را به سوی آنان روان كرد و گفت:«در پاسخگویی و جدال با ایشان، شتاب نكن تا من فرا رسم».

ابن عبّاس به سوی آنان حركت كرد تا به ایشان رسید. آنان به جانبش روی آورده، گفتار آغاز كردند. وی درنگ نورزید و با آنان به استدلال پرداخت و گفت:از داوران چه ناخشنودی یافته اید، حال آن كه خداوند عزوجل فرموده است:«إِن یُرِیدَآ إِصْلَحًا یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُمَآ؛ [11] اگر آن دو داور خواهان اصلاح باشند، خدا میانشان سازگاری پدید می آوَرد». پس چرا درباره امّت محمّد صلی الله علیه وآله چنین نباشد؟

خوارج گفتند:ما گفتیم كه آنچه خداوند، داوری درباره آن را به مردم وا نهاده و دستور فرموده كه در آن به اندیشه و اصلاح پردازند، همان گونه كه او امر فرموده، بر عهده مردم است. امّا آنچه خداوند در آن حكم فرموده و آن را قطعی كرده، بندگان را نرسد كه در آن بیندیشند و رأی دهند. [ از باب مثال] خداوند، حكم زناكار را صد تازیانه مقرّر فرموده و حكم سارق را بریدنِ دست، و بندگان را روا نیست كه در این گونه امور نظر دهند.

ابن عبّاس گفت:همانا خدای عزوجل می فرماید:«یَحْكُمُ بِهِ ی ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ؛[12] دو داور از شما به آن حكم كنند».

گفتند:آیا حكم درباره صید و اختلاف میان زن و همسرش را همانند حكم در جان های مسلمانان قرار می دهی؟

و [ نیز] خوارج گفتند كه به ابن عبّاس گفتیم:همین آیه را میان خود و تو دلیل می شمریم. آیا نزد تو [ عمرو] ابن عاص عادل است، حال آن كه دیروز با ما می جنگید و خون ما را می ریخت؟ اگر او عادل است، ما عادل نیستیم، زیرا با وی می جنگیم. شما در كار خداوند، مردان را داور كرده اید، حال آن كه خداوند عزوجل حكم خویش را درباره معاویه و جماعتش قطعی فرموده كه یا كشته شوند و یا [ به حق ]بازگردند. پیش از این، هر چه ایشان را به كتاب خدای عزوجل فرا خواندیم، از آن سر باز زدند. آن گاه، شما میان خود و او پیمان نامه ای نگاشتید و به سازش و مذاكره تن دادید؛ در حالی كه خدای عزوجل از هنگام نزول سوره توبه، مذاكره و سازش میان مسلمانان و كافران حربی را ممنوع شمرد، مگر آن كه جزیه بپردازند.[13].

2677. شرح الأخبار - به نقل از عبد اللَّه بن عبّاس -:علی امیر مؤمنان، مرا به سوی خوارجِ حَروریه روانه كرد تا با ایشان سخن گویم؛ و من چنین كردم.

آنان گفتند:حكم تنها از آنِ خداست!

گفتم:آری؛ امّا مگر در قرآن نمی خوانید كه خدای عزوجل فرموده است:«یَحْكُمُ بِهِ ی ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ؛[14] دو عادل از میان شما در آن داوری كنند» و نیز فرموده:«وَأَنِ احْكُم بَیْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ؛ [15] و این كه میان ایشان بر پایه آنچه خداوند نازل فرموده، حكم كنی»؛ و همچنین:«فَابْعَثُواْ حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهِ ی وَحَكَمًا مِّنْ أَهْلِهَآ؛ [16] پس داوری از خویشانِ مرد و داوری از خویشانِ زن بر گزینید»؟

برخی از شما شاهد بودید كه پیامبر خدا، سعد را در [ ماجرای] بنی قریظه داور ساخت و آن گاه كه وی به حق درباره ایشان داوری كرد، پیامبرصلی الله علیه وآله داوری اش را جاری ساخت و [ به وی] فرمود:«به راستی كه تو با همان حكم خدا كه از فراز هفت آسمان نازل كرده، درباره آنان حكم كردی». پس آیا شما می گویید كه پیامبر خدا در دادن داوری بخشیدن به سعد درباره بنی قُرَیظه، به خطا رفت؟

و كدام یك از اینها، نزد شما برای داوری كردن، سزاوارتر است:اختلاف میان مرد و زنش یا كیفرِ صید كردن مُحرِم و یا حكم كردن درباره امّتی كه دچار اختلاف شده اند و مردمش یكدیگر را می كشند، تا هر كس مخالف حكم كتاب خداست به آن بازگردد و خون های این امّت حفظ شود و پراكندگی شان سامان پذیرد؟

ابن كَوّاء به خوارج گفت:آنچه را این مرد و یارانش می گویند، وا گذارید و به آنچه عزم كرده اید، روی آورید، كه همانا خداوند عزوجل خبر داده است كه اینان (قریشیان) قومی مجادله گرند.[17].









    1. نهج البلاغة:نامه 77، بحار الأنوار:56/245/2، ربیع الأبرار:691/1.
    2. نساء، آیه 35.
    3. مائده، آیه 95.
    4. اشاره دارد به سوره كوثر كه در آن، خداوند به پیامبر خویش دلداری داده، كسانی را كه به پیامبرصلی الله علیه وآله اَنگ دنباله بُریدگی می زدند، بی دنباله و نسلْ بُریده خواند. (م)
    5. الفتوح:251/4. نیز، ر. ك:مناقب آل أبی طالب:188/3.
    6. شرح نهج البلاغة:310/2، بحار الأنوار:587/343/33.
    7. زخرف، آیه 58.
    8. مریم، آیه 97.
    9. الكامل:1079/3، شرح نهج البلاغة:273/2، بحار الأنوار:349/33.
    10. الكامل:1162/3.
    11. نساء، آیه 35.
    12. مائده، آیه 95.
    13. تاریخ الطبری:64/5، الكامل فی التاریخ:393/2، أنساب الأشراف:122/3.
    14. مائده، آیه 95.
    15. مائده، آیه 49.
    16. نساء، آیه 35.
    17. شرح الأخبار:413/46/2. نیز، ر. ك:تاریخ دمشق: 466/42.